............ دو سه کلام !!
: مثل مادرتی ! ولی مقداری باسوادتر از اون و
با دو سه کلام شعر و داستانی که می
نویسی ...این حرف هارا دختر کوچکم بهم گفت
و بی اعتنا به توپ و تشرهایم که بیشتر شبیه
دعواهای مادرم با من بود ولی مقداری شسته
و رفته تر از آن , دمغ و دلخور رویش را برگرداند
و گیتار زد . هنوز حرف هایم در دهان می
چرخید که تلفن زنگ زد . به شماره اش نگاه
کردم ... مادرم بود که هرروز چندین بار زنگ
میزد و از این که بهش زود زود سر نمی زنیم و
بی عاطفه ایم همه را قاطی من و منو قاطی
همه میکرد . همش شکایت و شکایت و
شکایت ... حرفاشو ازبر بودم ! سیم تلفن را
از پشت آن کشیدم .
دخترم همچنان گیتار مینواخت و ملودی " خواب
های طلایی " را زیرلب زمزمه میکرد .
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٠۸ ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٠/۱٢